بال شکسته
روزی به دام صیاد افتاد و ماند بسته
از بهر رستگاری زد بال و پر برافشاند
باشد که دام صیاد گردد ز هم گسسته
سعی عقاب نگسست تاری ز دام و او را
شد بال و پر شکسته شد روح و جسم خسته
* * *
من همچو آن عقابم در دام زندگانی
مسکین و دستبسته در کنج قفس نشسته
اقبال نامساعد ایام ناموافق
دل از امید کنده دست از نشاط شسته
از ناکسان به رنجم چون شرم و مانده عمری
در صحبت لئیمان چون طالع خجسته
زحمت کشم که جویم جانی ز بند فارق
کوشش کنم که یابم جسمی ز دام رسته
شد دام من گرانتر زان سعی و جهد و اکنون
در کف نمانده ما را غیر از پری شکسته
.
.
( دیوان-456/57 )
(خاشاک-121 )
دفتری برای جمع آوری اشعار پژمان بختیاری در فضای مجاز...