جان کندن
باز روز آمد و شد نوبت جانکندن ما
وه که فرسوده شد از محنت هستی تن ما
دل ما با همه چون آینه پاکست ولی
شد سیه کلبهی ما ز آینهی روشن ما
کینهجویی صفت مردم کوتهنظرست
عفو کردن هنر ما شد و نیکی فن ما
مقصد روشن ما مرحلهی صدق و صفاست
وندرین ره نشود غول هوس رهزن ما
دل ما رنجه نگردد ز ترشرویی خلق
انگبین بخشد اگر سرکه ستاند دن1 ما
سرخوش از دیدار گلزار درونیم که هست
دل ما،گلبن ما،سینهی ما،گلشن ما
پاکدامانی اگر مایهی فقرست چه غم
دولت اینست که پاکست چو گل دامن ما
1-دَنّ:خم بزرگ
.
.
( دیوان-60 )
(خاشاک-196 )
+ نوشته شده در شنبه هجدهم آبان ۱۳۹۲ ساعت 20:23 توسط r.pejman
|
دفتری برای جمع آوری اشعار پژمان بختیاری در فضای مجاز...