گذشت عمر
خوشترین ایام عمر من به غمخواری گذشت
تا نهال هستیام از خاک گیتی سرکشید
همچو نرگس عمر کوتاهم به بیماری گذشت
خار جور دوستان آزرده جان من ولی
چون گل ایام حیاتم در کمآزاری گذشت
تا نشد تاریک چشم عمرم از باد اجل
شمعسان شبهای تار من به بیداری گذشت
دست گردون تا نمردم بندم از پا برنداشت
چون چراغ برق عمرم در گرفتاری گذشت
آسمانش بر فلک خواهد رساند از اعتبار
هرکه دورانش چو شاهین در ستمکاری گذشت
روزگار رفته را پیش نظر دارم مدام
لیک در چشم تو آسانست و پنداری گذشت
.
.
( دیوان-74 )
( خاشاک-236 )