آرزو
آرزوی روی ماهی میکشم
حسرت چشم سیاهی میکشم
بخت من آنگاه و امید وصال
حسرت شیریننگاهی میکشم
آتشم بر خرمن هستی مزن
کز دل پرسوز آهی میکشم
با امید دیدنت همچو نسیم
هر نفس خود را به راهی میکشم
در چمن با نکهت گیسوی دوست
عطر صد گل از گیاهی میکشم
ای عجب کاین رنج راحتسوز را
از نگاهی،از نگاهی میکشم
منت شاهان نصیب من مباد
گر کشم منت ز ماهی میکشم
گر پناهی بایدم بردن به خلق
دست سوی بیپناهی میکشم
.
.
.
( دیوان-136 )
( خاشاک-256 )
+ نوشته شده در سه شنبه نهم مهر ۱۳۹۲ ساعت 18:42 توسط r.pejman
|