خاکستر من
ای که راز دل غمپرور من میشنوی
قصهیی خشک ز چشم تر من میشنوی
زادم و خون جگر خوردم و مردم،اینست
داستانی که ز خاکستر من میشنوی
.
.
( دیوان-481/82 )
+ نوشته شده در جمعه بیست و نهم شهریور ۱۳۹۲ ساعت 20:26 توسط r.pejman
|