جور طبیعت
روز مرا کرده است گردش گردون سیاه
گشته ز بیداد چرخ،حالت زارم تباه
این همه خار جفا در دل مجروح من
دست طبیعت شکست،روی طبیعت سیاه
بیرخ آن مه بجاست هم دل و هم جان ولی
دل نه که یک قطره اشک،جان نه که یک پاره آه
بی تو به جان آمدم،شاد کسی کاین زمان
هشته به پای تو سر،برده به کوی تو راه
.
.
( دیوان-168 )
+ نوشته شده در دوشنبه بیست و دوم آبان ۱۳۹۱ ساعت 23:58 توسط r.pejman
|