مهتابها
روی خوبش جلوهیی دارد درین مهتابها
یا در آن آیینه افتادست ازین سو تابها
آرزوی وصل او خوابی پریشانست لیک
الفتی دارد دلم با این پریشان خوابها
پرتو مهتاب در آن روی مهتابی خوش است
همچو شیرین خوابها در دامن مهتابها
دست و پایی میزنم در بحر هجرانش ولی
زورق ما را خلاصی نیست زین گردابها
شاید ار در کام دریا آبم از سر بگذرد
یک نفس گر بینمش مست شنا در آبها
این غزل را «ورزی» شیرینسخن خوشتر سرود
»عشق کو تا گم کنم در دامن مهتابها»
.
.
( دیوان-61 )
+ نوشته شده در سه شنبه بیست و یکم آذر ۱۳۹۱ ساعت 20:43 توسط r.pejman
|